چه بگویم؟ سخنی نیست!
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
می وزد از سر امید نسیمی،
لیک، تا زمزمه ای ساز کند
در همه خلوت صحرا
به ره اش
نارونی نیست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست.
پشت در های فروبسته
شب از دشنه و دشمن پر
به کج اندیشی
خاموش
نشسته ست.
بام ها،
زیر فشار شب
کج،
کوچه
از آمد و رفت شب بد چشم سمج
خسته ست.
چه بگویم ؟ سخنی نیست
در همه خلوت این شهر، آوا
جز ز موشی که دراند کفنی، نیست.
وندر این ظلمت جا
جز سیانوحه ی شو مرده زنی، نیست.
ور نسیمی جنبد
به ره اش
نجوا را
نارونی نیست.
چه بگویم؟
سخنی نیست...
احمد شاملو
برچسب ها : چه بگویم , شاملو ,
سلام
ایول با وبت خیلی حال کردم میدونی آخرین باری که یه وب به این باحالی دیدم کی بوده؟؟؟
بابا تو دیگه کی هستی
بهم سر بزن اگه خواستی با هم دیگه تبادل لینک میکنیم